امروزه بر کسی پوشیده نیست و بویژه بعد از ارائه گزارش دبیر کل سابق سازمان ملل متحد، آقای پرزدکوئیار، که این جنگ با تجاوز قطعی و مسلم رژیم بعثی عراق آغاز شد. در عین حال نکتهای که به علل مختلف تاکنون پوشیده مانده است اینکه انگیزه، علل و عوامل آغاز این تجاوز چه بوده است؟ در این مورد بررسی محققانه به دلایل مختلف صورت نگرفته است. بطور کلی مطالعه جنگها اغلب به مورخین نظامی و استراتژیستها واگذار گردیده که آنها نیز با توجه به تخصص خود روی ملاحظات فنی، تاکتیکی جنگها تکیه کرده و سایر ابعاد و زمینههای بروز جنگ را نادیده گرفتهاند. در زمینه آغاز این جنگ تحلیلگران غربی بطور عمده روی اختلافات مرزی ایران و عراق و در نهایت تهدیداتی که انقلاب اسلامی در ایران متوجه دولت عراق کرده بود محدود کردند و کمتر به سایر زمینهها و ابعاد موثر و حتی مهمتر پرداختهاند. آغاز یک حمله نظامی از طرف یک کشور بر علیه کشور همسایه یقیناً آخرین وسیله برای پیشبرد اهداف سیاست خارجی یک دولت میباشد و تا زمانی که با بررسی همه جانبه زمینه مساعدی برای آغاز جنگ فراهم نباشد دولتها به ندرت دست به چنین ریسک خطرناکی میزنند. البته این مسأله نیز وجود دارد که ممکن است در محاسبات خودشان دچار اشتباه شوند ولی در همان قالب و زمینه ابعاد مختلف و آثار همه جانبه جنگ را در نظر گرفته و آنگاه تصمیم به انجام چنین اقدامی میگیرند. یک رابطه آشکار میان منابع در اختیار یک دولت و جنگ وجود دارد. به عبارت دیگر آغاز و اداره جنگ نه تنها تحت تاثیر عزم و تصمیم یک دولت میباشد بلکه تحت تاثیر تواناییهای آن دولت نیز میباشد. در عصر حاضر آغاز یک جنگ همه جانبه نیاز به منابع وسیع و یا متحدینی دارد، چنانچه منابع موردنیاز از قبیل بنیه اقتصادی برای تامین هزینههای جنگ، نیرو و قدرت نظامی برای اجرای چنین تصمیمی و در عین حال متحدینی که از اهداف جنگطلبانه آن کشور حمایت کنند موجود نباشد احتمال ضعیفی وجود دارد که دولتی دست به آغاز جنگ و خونریزی با آن همه خسارات قابل پیشبینی بزند. همانطور که «جفری پارکر» مشاهده کرده است یک عامل بازدارنده از بروز جنگها بصورت سنتی در اروپا و بویژه قبل از سال 1800 میلادی ناشی از فقدان بنیه مای لازم برای تامین هزینه جنگهای نامحدود بوده است. بنابراین از نظر تاریخی و بویژه در دوران معاصر و جنگهای مدرن باید توجه داشت که تکیه بر یک علت و انگیزه به عنوان تنها عامل بروز جنگ و نادیده گرفتن سایر علل و عوامل عملی سادهاندیشانه، غیر محققانه و یا مغرضانه است. در این مقاله سعی خواهد شد با استفاده از چارچوبههای تئوریکی پیشرفته علل و عواملی که در محاسبات رژیم عراق برای آغاز جنگ مدنظر بوده است و بترتیب اولویت در تصمیم رئیسجمهور این کشور نقش اساسی داشتهاند بررسی و ارزیابی گردد. با توجه به اینکه مدت زمان کوتاهی از این پدیده نگذشته است و بسیاری از اسناد و مدارک مربوط به آن در کشورهای درگیر همچنان سری باقی مانده و در دسترس عموم نمیباشد ناچار مستندات خود را محدود به اسناد منتشر شده (هر چند محدود باشد)، اظهارات مسئولین و اولیاء امور، اقدامات عملی در جهت اتخاذ موضع بعد از آغاز تجاوز و دلایل منطقی و عقلانی خواهیم نمود. تردیدی نیست که این شیوه بررسی از قوت و قدرت لازم برخوردار بوده و به میزان قابل توجهی معتبر میباشد و انتشار اسناد منتشر نشده اگر آرا تقویت نکند تغییری اساسی در تحلیل موجود ایجاد نخواهد کرد. در بررسی تصمیمگیریهای مهم سیاست خارجی بخصوص در دروان جدید عوامل متعدد و گوناگونی دخالت دارند که به عنوان متغیرهای مستقل مطرح بوده و تصمیمگیری در سیاست خارجی به عنوان متغیر وابسته بررسی میگردد. اندیشمندان علوم سیاسی تئوریهای مختلفی در زمینه تصمیمگیری سیاست خارجی ارائه داده و هر یک الگویی را برای بررسی سیاست خارجی پیشنهاد میکنند. از میان اندیشمندان میتوان از افرادی مانند: «اسنایدر» «بروک» «آلیسون» و همچنین «روزنو» نام برد که به نظر نویسنده چهارچوبه تئوریک روزنو با همه اشکالاتی که در پایان مقاله به آنها خواهیم پرداخت، متناسبترین و همهجانبهترین چهارچوبه برای بررسی علل و عوامل تصمیمگیری در سیاست خارجی میباشد. «جیمز روزنو» معتقد است که در هر تصمیمگیری سیاست خارجی علت رفتار سیاسی یک دولت به مجموعهای از عوامل گوناگون مربوط میشود که با اولویتهای متفاوت در کنار همدیگر جمع شده و نهایتاً به تصمیمگیری سیاست خارجی منجر میشوند. این مجموعه را در 5 دسته و یا گروه تقسیمبندی مینماید که به آنها متغیرهای شخصیت تصمیمگیرنده، نقش و میزان اختیارات تصمیمگیرنده، متغیر دولتی و بوروکراتیک، اجتماعی و نهایتاً سیستم بینالملل خطاب میکند. 1. متغیر شخصیت تصمیمگیرنده در این متغیر توجه اساسی به خصوصیات، روحیه، افکار و اندیشهها، خصوصیات روانی، نبوغ و تواناییهای کاریزماتیک و همچنین آمال و آرزوهای تصمیمگیرنده توجه میشود. براساس این متغیر تصمیمات متخذه از ناحیه یک شخص با تصمیمات شخص دیگر در همان موقعیت به خاطر تواناییها و روحیات متفاوتشان متفاوت میباشد. 2. متغیر نقش بدین معنا که در یک سیستم دولتی مسئولین بدون ارتباط با خصوصیات شخصی و با توجه به جایگاهی که اشغال کردهاند و اختیاراتی که به آنها داده شده اتخاذ تصمیم و موضع مینمایند. مثلاً: سفیر یک کشور در سازمان ملل بدون توجه به اعتقادات شخصی خود از موضع کشورش دفاع میکند. 3. متغیر دولتی و بوروکراتیک بدین معنا که ساختار پیچیده یک دولت، روابط ارگانهای درون دولتی و نهایتاً کارشناسان و متخصصین درون یک تشکیلات تدوین کننده و ارائه کننده پیشنهادات و خطوط کلی تصمیمگیری در سیاست خارجی میباشند و هیچ تصمیمگیری قادر نیست فارغ از این ملاحظات تصمیمگیری کند، بویژه در سیستمهای گسترده بوروکراتیک دولتهای غربی این عامل و متغیر بیشتر بروز میکند. 4. متغیر اجتماعی بدین معنا که جنبههای غیردولتی در یک کشور بر رفتار خارجی یک دولت اثری انکارناپذیر دارد. ارزشها و ایدئولوژیهای حاکم بر یک جامعه ملی، گروههای ذینفوذ و فشار، احزاب سیاسی، افکار عمومی، رسانههای جمعی غیردولتی، اقلیتهای قومی و محلی از جمله عوامل غیردولتی هستند که بر تصمیمگیری سیاست خارجی تاثیر میگذارند. 5. متغیر سیستم بینالملل بدین معنا که یک دولت در تصمیمگیریهای سیاست خارجی در خلاء عمل نمیکند بلکه در صحنه روابط بینالملل با پیچیدهگیهای خاص خود عمل میکند که واکنشهای این سیستم در قبال هر تصمیمگیری سیاست خارجی یقیناً باید در محاسبات تصمیمگیرندگان منظور شود. متغیر سیستم بینالمللی حتی در بعضی از موارد و بویژه در کشورهای جهان سوم تصمیمات معینی را به دولتها تحمیل میکند. «روزنو» معتقد است که بررسی همه جانبه این متغیرها کافی به مقصود نبوده بلکه میزان دخالت و نقشی که هر یک از این متغیرها در تصمیمگیری سیاست خارجی دارند از اهمیت بیشتری برخوردار است، بنابراین او سعی میکند که اولویتهای این متغیرها را تعیین کند. از دید روزنو ردهبندی این متغیرها بستگی به عوامل گوناگون در تقسیمبندی کشورها دارد و لذا کشورها را با توجه به نوع سیستم سیاسی حاکم (باز و بسته بودن) قدرت و میزان پیشرفت یک کشور (پیشرفته و در حال رشد) کوچک و یا بزرگ بودن (از نظر جغرافیایی و منابع فیزیکی) تقسیم نموده و اولویتهای مختلفی ارائه میدهد. بنابراین از دیدگاه روزنو برای کشوری مانند عراق عوامل موثر در تصمیمگیری سیاست خارجی بترتیب عبارتند از: شخصیت تصمیمگیرنده، سیستم بینالملل، نقش، بوروکراتیک و اجتماعی. با توجه به بررسیهای انجام شده از نظر نگارنده که بعداً توضیح داده خواهد شد در تصمیمگیری رژیم عراق مبنی بر آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز به ایران متغیرهای موثر در این تصمیمگیری به قرار زیر میباشند: سیستم بینالملل، شخصیت صدام، عوامل بروکراتیک، متغیر اجتماعی و نهایتاً نقش. سیستم بینالملل در بررسی متغیر سیستم بینالملل متناسب است که آنرا در سه سطح متفاوت، (ابرقدرتها، قدرتهای بزرگ و قدرتهای منطقهای) بررسی کنیم. در سطح ابرقدرتها: اگر چه دوران جنگ سرد و سیستم دوقطبی در سال 1980 هنوز به پایان خود نرسیده بود ولی در رابطه با انقلاب اسلامی قانونمندی جنگ سرد و سیستم دوقطبی کاربرد خود را از دست داده و به تبع آن در آغاز جنگ نیز تضاد چندانی میان امریکا و شوروی در برخورد با تجاوز عراق به ایران احساس نمیگردید. ایالات متحده امریکا که بر اثر پیروزی انقلاب اسلامی و بدنبال آن جریان گروگانگیری و شکست مفتضحانه عملیات طبس ضربات پیاپی و سختی از ایران خورده بود نه تنها از هر حرکتی که متضمن ضربه زدن به ایران میبود استقبال میکرد، بلکه خود درصدد چارهجوئی برای انتقام جویی و جبران شکستهای قبلی بود. اگرچه رابطه دیپلماتیک میان عراق و امریکا از سال 1967 قطع شده بود دفتر حفاظت منافع امریکا در بغداد بسیار فعال بود و شواهد و دلایلی وجود دارد که امریکا مشوق و ترغیبکننده رژیم عراق در آغاز جنگ بوده است. روزنامه امریکایی نیویورک تایمز پنج ماه قبل از آغاز تجاوز عراق در آوریل 1980 (اردیبهشت 1359) از طرحهای مرحله به مرحله دولت امریکا در این زمینه پرده برمیدارد. این روزنامه چنین مینویسد: «دولت امریکا پس از شکست عملیات طبس، امکان اجرای سه طرح نظامی بسیار مهم در شهرهایی که محل نگهداری گروگانهای امریکاست، مینگذاری در میادین صدور نفت، یا بمباران پالایشگاههای ایران میباشد.» در ادامه میافزاید: «واشنگتن امیدوار است که تحریم اقتصادی و سیاسی ایران بتواند در سایه تیرگی روابط ایران و عراق تاثیر بیشتری داشته باشد و ادامه میدهد که عدهای معتقدند چشمانداز جنگ با کشوری نیرومند (عراق) شاید ایران را وادار سازد در سیاست خود تجدیدنظر کند.!» «برژینسکی» مشاور امنیت ملی سابق امریکا برای اطلاع از وضعیت عراق برای شروع جنگ سفرهای مکرری به بغداد مینماید به طوری که «وال استریت ژورنال» در هشتم فوریه 1980 یکی از این سفرهای محرمانه را فاش میسازد و همچنین «تایمز لندن» در 17 ژوئن 1980 به ملاقات برژینسکی با صدام حسین اشاره کرده و میگوید: «نامبرده بعد از سفر محرمانه به بغداد در یک مصاحبه تلویزیونی گفت: ما تضاد قابل ملاحظهای بین امریکا و عراق نمیبینیم. ما معتقدیم عراق تصمیم به استقلال دارد و در آرزوی امنیت خلیج فارس است و تصور نمیکنیم که روابط امریکا و عراق سست گردد.» از طرف دیگر در این زمان رفت و آمدها و تماسهای مکرری میان امرای فراری ارتش ایران و مسئولین دولت امریکا و همچنین حکومت بغداد صورت میگرفت و نشانگر نوعی آمادگی برای تحولات بعد از آغاز جنگ و حمله عراق به ایران بود و نهایتاً با توجه به نفوذ و سلطهای که امریکا در کشورهای عربی محافظهکار از جمله: مصر، اردن، عربستان سعودی و سایر شیخنشینهای جنوب خلیجفارس داشت تردیدی نیست که چنانچه امریکا به کمکهای مؤثر و اساسی این کشورها به عراق راغب نمیبود میتوانست از این کمکها جلوگیری به عمل آورد. بعد از آغاز جنگ، روابط عراق و امریکا علناً بهبود یافته، روابط دیپلماتیک برقرار شد و افشاء گردید که در طول جنگ، امریکا به صورت مخفیانه کمکهای مختلفی را به عراق میرسانده است.روزی که ایران قطعنامه 598 را پذیرفت «رابرت مک فارلین» در مقالهای در روزنامه لوسآنجلس تایمز به حمایت بیدریغ امریکا از عراق در طول جنگ بر علیه ایران اعتراف کرد. اتحاد جماهیر شوروی در موضعگیری خود دچار تناقض و دوروئی عجیبی شده بود و در حقیقت آغاز حمله عراق به ایران به شمشیر دولبهای شباهت داشت که از هر طرف قابلیت برندگی و در عین حال احتمال خسارت میرفت. روسیه شوروی با عراق در سال 1972 پیماندوستی 15 ساله منعقد کرده و نفوذ قابل توجهی در عراق بویژه از نظر تامین تسلیحات ارتش و حضور کارشناسان نظامی داشت و اصولاً ارتش عراق مجهز به تسلیحات روسی بود. از طرف دیگر انقلاب اسلامی ایران اگر چه برای روسها از این نظر که موجب قطع نفوذ امریکا در مرزهای جنوبی این کشور شده بود ولی برای روسیه نیز به خاطر ماهیت ایدئولوژیکی آن چندان خوشایند نبود. ایران به موازات برخورد با نفوذ امریکا در ایران از میزان نفوذ روسیه به شدت کاست، گاز ایران به روسیه قطع شد، بندهای 5 و 6 قرارداد 1921 از طرف ایران ملغی اعلام گردید و تجاوز روسیه به افغانستان بشدت محکوم گردید و انقلاب اسلامی میرفت که تأثیر خود را بر بیداری مسلمانان سایر کشورها از جمله مسلمانان جمهوریهای آسیایی روسیه شوروری سابق بر جای گذارد. پیروزی و شکست هر یک از طرفین متخاصم نیز برای روسیه نتایج متضاد و متفاوتی را به ارمغان میآورد، پیروزی عراق بر ایران اگرچه با توجه به تسلیح ایران به سلاحهای امریکا و تجهیز عراق به سلاحهای روسی به معنای پیروزی سلاح روسی بر سلاح امریکایی تلقی گردیده و عراق را بیشتر مدیون و وابسته به روسیه شوروی میکرد، در عین حال از نظر سیاسی موجب نفوذ مجدد امریکا و غرب در ایران میشد. پیروزی ایران نیز بر عراق متقابلاً نتایج متفاوت و معکوسی بدست میداد که در هر دو حال برای روسیه شوروی در عین اینکه امتیازاتی را به عمل میآورد ناخوشایند بود. با توجه به دلایل منطقی و عقلانی نیز ملاحظه میگردد که اتخاذ موضع شوروی نیز در قبال آغاز جنگ تحمیلی منافقانه و متضاد بوده است. بنابه گزارش موسسه «هری تیج»، روسیه شوروی از قبل از آغاز تجاوز در جریان این تصمیم بوده و اگر چه هیچ اقدامی برای بازداشتن صدام نکرده است در عین حال مقامات ایرانی را از احتمال چنین حملهای آگاه نموده است. حزب توده در ایران که از مسکو الهام و دستور میگرفت تجاوز عراق را محکوم نموده به کادرهای خود دستور مقاومت و دفاع را صادر کرده بود، ولی روسیه شوروی در عین اتخاذ موضع رسمی مبنی بر بیطرفی در سازمان ملل و بویژه در شورای امنیت همگام با امریکا و سایر اعضاء دائمی شورا قطعنامههایی را به تصویب میرساند که به ضرر جمهوری اسلامی بود. اگرچه ظاهراً برای مدتی از ارسال تجهیزات نظامی و قطعات یدکی به عراق خودداری کرد ولی کارشناسان نظامی روسی همچنان در عراق باقی مانده و به همکاری خود با ارتش عراق ادامه میدادند و گزارشاتی مبنی بر اینکه روسیه شوروی از طریق کشورهای اروپای شرقی جبران کمبود نیازمندیهای ارتش عراق را مینموده است وجود دارد. بنابراین میتوان به این جمعبندی رسید که رژیم عراق در سطح ابرقدرتها (امریکا و شوروی) با زمینهای کاملاً مساعد و حتی تشویقآمیز در آغاز تجاوز برعلیه جمهوری اسلامی مواجه بوده است. در سطح قدرتهای بزرگ: در موضعگیری قدرتهای بزرگ (نظامی، سیاسی و اقتصادی) آنها را میتوان به دو گروه تقسیم کرد. گروه اول: کشورهایی که به طور علنی و یا ضمنی به نفع عراق موضعگیری کرده و از کمکهای نظامی، سیاسی و اقتصادی به این کشور در طول جنگ دریغ نورزیدند. این کشورها عبارت بودند از: فرانسه و انگلیس که روابط عمیق و منافع قابل توجهی در عراق داشته و از انقلاب اسلامی نیز شدیداً ضربه خورده بودند. فرانسه از همان آغاز جنگ به نفع عراق موضعگیری علنی کرده و به میزان قابل توجهی امکانات تسلیحاتی در اختیار این کشور قرار داد و حتی در شرایطی که عراق در جبهه جنگ مواجه با مشکلاتی شده بود با اجازه دادن هواپیماهای پیشرفته جنگی به نام سوپراتاندارد بنیه نظامی عراق را تقویت کرد. دولت انگلیس نیز اگرچه علناً اظهار بیطرفی میکرد، ولی به تبع امریکا و فرانسه کمکهای قابل توجه اقتصادی و بعضاً نظامی به این کشور نمود. گروه دوم: کشورهای آلمان، ژاپن و چین بودند که در ضمن اعلام بیطرفی و حفظ رابطه با هر دو کشور به عنوان سوداگرانی بودند که از این جنگ از هر طرف بهرهمند شدند. دولتهای منطقه خاورمیانه: چنانچه دولتهای منطقه را نیز به دو دسته دولتهای عرب و غیرعرب تقسیم کنیم ملاحظه میگردد که همه دولتهای عربی به استثنای سوریه، لیبی و الجزایر به نفع عراق نه تنها موضعگیری کرده بلکه از هر نوع کمک ممکن به عراق خودداری نکردند. کشورهای نفتخیز عرب بویژه عربستان سعودی و کویت به عنوان تامینکننده نیازمندیهای مالی این جنگ تقبل هزینههای جنگ را نموده و در طول جنگ متجاوز از 80 میلیارد دلار پرداخت نمودند. دولت مصر تامینکننده نیازمندیهای تسلیحاتی ساخت روسیه بود و خلاء قطع ارسال قطعات و لوازم یدکی که از طرف دولت روسیه ایجاد شده بود را پر کرد. دولت اردن با در اختیار گذاشتن بندر خود در خلیج عقبه راههای مواصلاتی عراق را برای تدارکات لازم تامین کرد و اغلب کشورهای عربی منجمله سودان نیروی داوطلب نظامی در اختیار عراق قرار دادند. کشورهای عربی از قبل در جریان چنین حملهای بوده و در کنفرانس سران عرب که در جده چند ماه قبل از آغاز جنگ تشکیل شده بود تفاهمات لازم را با صدام به عمل آورده بود. تنها لیبی و سوریه بودند که با این اقدام عراق مخالفت ورزیده و حمایت خودشان را از ایران اعلام داشتند. دولتهای غیرعرب مانند پاکستان و ترکیه همچون کشورهای آلمان، ژاپن و چین با اعلام بیطرفی و حفظ رابطه با هر دو کشور بیشترین بهره اقتصادی از این جنگ را کسب کردند. در مجموع میتوان گفت که سیستم بینالملل (در هر سه سطح، ابرقدرتها، قدرتهای بزرگ و کشورهای منطقه) نه تنها زمینه مساعدی برای آغاز این جنگ داشت بلکه خود مشوق و ترغیبکننده عراق در شروع جنگ بود و نقش اساسی و مهمی در بروز چنین تجاوزی را بر عهده داشت. شخصیت تصمیمگیرنده صدام حسین رئیس جمهور عراق که به عنوان دیکتاتوری خشن، بیرحم، شهرت جهانی پیدا کرده است در عین حال فردی ماجراجو و جاهطلب بوده و به دنبال موقعیتهای مناسب برای کسب قدرت بیشتر بوده است. رمضانی که از مشاوران کمیته امنیت ملی کنگره امریکا و نیز مشاور کارتر در امور ایران بود در کتاب خود چنین مینویسد: «جنگ عراق و ایران، در واقع واکنش و پاسخ عراق به تهدیداتی بود که از ناحیه بنیادگرایی اسلام (امام خمینی(ره) احساس میکرد، اما علت دیگر آن ناشی از بازتاب و انعکاس جاهطلبی و قدرتطلبی صدام نیز بوده است. وی مترصد بود که خلاء قدرت ناشی از سقوط رژیم شاه در منطقه را پر نماید. همچنین این فرصت با افزایش قدرت اقتصادی عراق به علت افزایش قیمت نفت در منطقه خلیجفارس ایجاد شده بود. چنانچه عراق جایگزین ایران به عنوان دومین تولیدکننده نفت بعد از عربستان سعودی در منطقه شده بود. ظهور قدرت سیاسی عراق بعد از افول رژیم مصر در خاورمیانه به علت امضای پیمان کمپ دیوید و صلح با اسرائیل و بروز یک خصومت و دشمنی آشکار میان عراق و سوریه در جبهه شرقی، همه و همه بر قدرتطلبی صدام صحه میگذاشت.» صدام حسین در آغاز تجاوز به ایران دارای سه انگیزه عمده شخصی بود و امیدواری داشت با پیروزی سریع بر ایران خواستههای جاهطلبانه و شخصی وی ارضاء و تأمین گردد. انگیزه اول تلاش برای کسب رهبری جهان عرب بود. به دنبال مرگ ناصر و امضای پیمان کمپ دیوید و انزوای مصر، جهان عرب دچار خلاء رهبری شده بود، شخصیتی که بتواند با استفاده از امکانات و تواناییهای کشور خود در جهت آرمانهای وحدت جهان عرب و جبران تحقیر اعراب در قبال اسرائیل این خلاء را پر بنماید. صدام حسین امیدوار بود با پیروزی در جنگ با ایران چنین موقعیتی را کسب نماید و به همین خاطر نام این جنگ را جنگ قادسیه نامید تا یادآور شکست ایرانیها از اعراب مسلمان در اوایل ظهور اسلام باشد. مجله دولتی «الفباء» که بوسیله رژیم عراق منتشر میشود در شماره 562 مورخ 4/7/79 با عنوان عراق پنج هزار سال رویارویی، به تضاد بین عرب و ایرانی دامن زده و چنین مینویسد: «اعراب، عادت کردهاند که عراق در برابر یورش تاتارها در قرن دهم و قرن بیستم ایستادگی کند و تیرهای سلجوقیان و عیلامیان را در قرن بیستم متوقف کند. عادت کردهاند که عراق نگهبان منطقه شرقی جهان عرب که در تیررس دشمن است، باشد... عراق از پنج هزار سال تاکنون در خط اول نبرد، گامی استوار و با ثبات در مرزهای شرقی و بازوی پرتحرک در غرب این مرزها بوده است.» «صدام حسین» در مراسم افتتاح یک پادگان نظامی در 18/3/59 با عنوان «پادگان قادسیه» میگوید: «شما در این مکان انقلاب خود را پیش روی دارید که شما را به مفهوم قادسیه رهبری میکند. شما در اینجا نه تنها نام قادسیه را برخود دارید بلکه شرف و مفهوم آنرا نیز با خویشتن دارید. شما آمادگی والای گذشت و ایثار را همانگونه که صفت مردان قادسیه نخستین در رهایی امت عرب و تمامی میهن عربی بود، دارا هستید و تنها برای پاسداری از عراق آزاد مبارزه نمیکنید.» دکتر «امین» یکی از بعثیها میگوید که به قدرت رسیدن «صدام حسین» مصادف با یک مرحله نوین در تاریخ سیاسی عراق بود و در این میان عراق از چندین جهت قدرتمند شده بود و در آینده نزدیک در سطح خلیج (فارس) و جهان عرب نقش مهمی از جانب وی در شرف انجام بود. «الیاس فرح» یکی از رهبران بعث عراق میگوید که «قادسیه» صدام موقعیتی بود برای وی تا در چشم جهان عرب به عنوان یک رهبر تاریخی که پل میان گذشته و آینده را از نو بنا نهاده و درهای آینده را به سوی مردم گشوده است خود را جلوهگر سازد. مجید خدوری در شرح زندگی صدام حسین و تاثیر ناصر بر او چنین مینویسد: «زمانی که صدام حسین در مصر در دانشکده حقوق قاهره مشغول تحصیل بود کارهای ناصر را زیر نظر میگیرد و با دقت به آنها مینگرد، برخلاف رهبران بعث از ناصر به خوبی یاد میکند و میآموزد که چگونه نقش وی را بازی کند. او از شیوه «آزمایش و خطای» ناصر پیروی میکند و سعی میکند یک مقلد کورکورانه نباشد.» انگیزه دوم صدام این بود که با استفاده از سقوط شاه که براساس دکترین نیکسون به عنوان ژاندارم منطقه انتخاب شده بود، بتواند با پیروزی بر ایران خلاء سقوط شاه را پر نموده و نقش ژاندارم منطقه را در حفظ منافع غرب بازی کند و علیرغم موضع ضدامریکایی که قبلاً اتخاذ میکرد به امریکاییها نشان دهد که تضاد منافع با آنها نداشته و اقدام وی در راستای اهداف امریکا در منطقه میباشد تا بدان حد که رژینسکی بعد از ملاقات با صدام و در ستایش وی میگوید: «ما بین منافع امریکا و عراق تضادی نمییابیم.» با توجه به اینکه در این مرحله سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی در تضاد با سیاستهای امریکا بود صدام حسین تلاش کرد که خود را به عنوان یک عامل موثر بازدارنده و خنثی کننده اقدامات ایران در سطح منطقه نشان دهد. روزنامه کریستین ساینس مونیتور چاپ امریکا با اشاره به یک گزارش از جلسات سری دولت عراق که دو ماه بعد از سقوط رژیم شاه تشکیل شده بود، مینویسد: «درآن جلسه بعد از بحث و بررسی پیرامون نقش شاه و روابط آن با امریکا در دفاع از منافع غرب و ژاندارمری خلیج فارس مطرح شد که در حال حاضر رژیم نوپای ایران با از بین رفتن ارتش و تاسیسات اصلی آن قادر به انجام این نقش نخواهد بود و عراق تنها کشوری است که با استفاده از این موقعیت میتواند خلاء ایجاد شده را پر نماید و این کار باید با برنامهریزی، دقت، سرعت و مداومت انجام گیرد. به عقیده حزب بعث برای ایجاد یک موقعیت ژئوپولیتیک جدید بوسیله عراق زمینه از هر جهت فراهم است، لذا حمله نظامی به ایران با وارد آوردن یک ضربه موثر به شکست ایران منتهی میشود. انگیزه سوم صدام جبران تحقیری بود که شخصاً در امضای قرارداد 1975 الجزایر شده بود. در سال 1975 به دنبال مشکلاتی که در عراق در جنگ با کردها برای دولت عراق فراهم شده بود و کردهای عراق مورد حمایت شاه قرار داشتند صدام حسین معاون رئیسجمهور عراق تحت فشارهای داخلی و بینالمللی به امضاء قرارداد مزبور تن در داد و همواره احساس میکرد که در این جریان تحقیر شده و «اجباراً» تن به امضاء این قرارداد داده است. بنابراین مترصد فرصتی بود که بتواند این احساس حقارت را جبران نماید. بدین علت درصدد بهانهای بود که قرارداد 1975 را باطل اعلام نماید و این کاری بود که در 17 سپتامبر 1980 (به روز قبل از آغاز جنگ) در یک اجلاس فوقالعاده مجمع ملی صورت داد. صدام حسین در مورد این تصمیم گفت: «از زمانی که حاکمان ایران این معاهده را از آغاز در دست گرفتند بوسیله مداخله در امور داخلی عراق چه به صورت پشتیبانی مالی و یا تسلیحاتی از گروههای مختلف نقض کردهاند، همانطور که شاه چنین میکرد... من به شما اعلام میکنم که معاهده 6 مارس 1975 الجزیره از طرف ما ملغی میباشد.» عامل اجتماعی در بخش مربوط به ساختار اجتماعی و جمعیت باید گفت که بافت اجتماعی و جمعیتی عراق به گونهای است که همواره حکومت را دچار بیثباتی و بحران نموده است و همین بحران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران از جمله عوامل موثر در ایجاد جنگ تحمیلی بوده است. شعیان این کشور به عنوان اکثریت مردم (بیش از 55%) بدلایل ایدئولوژیک و سیاسی همواره با حاکمیت بعث در نزاع و ستیز بودهاند. همچنین اکراد شمال عراق طی 30 سال گذشته همواره در پی به دست آوردن خودمختاری بودهاند و از این رو با حکومتهای این کشور درگیر جنگهای طولانی بودهاند که قبلاً به آنها اشاره شد و این مسأله برای حکومت بعثی عراق که از یک اقلیت محدود از منطقه تکریت میباشند مشکلات بیشتری را ایجاد کرده است. پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 به رهبری امام خمینی، موج جدیدی از ناآرامیهای شیعیان را در عراق بوجود میآورد. تظاهرکنندگان در مراسم محرم آن سال خواستار اصلاحات اجتماعی و استقرار یک حکومت اسلامی میشوند. نویسنده کتاب جنبشهای اسلامی در جهان عرب در این رابطه میگوید: «دولت عراق با توجه به الهاماتی که مبارزان شیعه از جانب آیتالله خمینی میگیرند،حزب الدعوه را همچون ستون پنجمی میداند که هدفش ادغام ایران و عراق است. دولت در پاسخ، «آیتالهل صدر» را دستگیر و تظاهرات شیعیان را به شدت در هم میکوبد. عظمت و گستردگی سرکوب باعث میشود تا اندکی پس از روی کار آمدن «صدام حسین» در 23 ژوئیه 1979، 22 مقام بلندپایه بعثی اعدام شوند. اعلام حمایت مطلق از انقلاب اسلامی ایران توسط آیتالله صدر و تشویق مبارزه مسلحانه علیه رژیم، موجب میشود ک او را به تشکیل یک حکومت شیعه در عراق و خیانت متهم نموده و همراه با خواهرش وی را در آوریل 1981 به شهادت برسانند.» در ماههای قبل از جنگ حوادثی در عراق بوقوع میپیوندد که مقامات رژیم آنرا به عوامل جمهوری اسلامی ایران نسبت میدهند و این حوادث نشان دهنده این است که اوضاع داخلی عراق تا چه میزان بر اثر انقلاب اسلامی آسیبپذیر شده است. صرفنظر از اینکه ادعاهای رژیم بعث تا چه میزان با واقعیت منطبق است، ولی بیانگر نوعی بیم و ترس از تحولات انقلاب اسلامی میباشد. رئیسجمهور عراق کلیه این حوادث را بعدها در هنگام سخنرانی خودش (20/4/63) چنین اعلام میکند: «با سوء قصد به وزیر امور خارجه شروع کردند. سپس به یک یاز اعضای شورای رهبری ملی ما حمله کردند. به وزیر اطلاعات سوء قصد نمودند و در یک جشن دانشجویی، جشن دیگری با پرتاب بمبها آغاز کردند. کسانی که در این حوادث شرکت داشتند از افراد مدرسه ایرانیان و نمایندگیهای ایران در عراق بودند. اسلحه از آنهاست و همکاری نیز همینطور، این مسأله روشن و آشکار است.» رژیم عراق همچنین شورش کردهای شمال عراق را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، متأثر از انقلاب ایران میداند تا جایی که رئیس جمهور عراق به زعم خود یکی از دلایل لغو موافقتنامه الجزایر را دخالت جمهوری اسلامی ایران در قضیه اکراد میداند. وی در نطق 17 سپتامبر 1980 چند روز قبل از حمله سراسری عراق به ایران، میگوید: «ایران از پسران بارزانی دعوت نموده است که به این کشور بیایند. این کشور یعنی ایران قصد دارد آنان را علیه دولت عراق تحریک کند.» بنابراین نگرانیهایی که دولت صدام از بازتاب انقلاب اسلامی بر عراق داشته نیز عامل مهمی در آغاز این جنگ و به منظور شکست و نابودی انقلاب بوده است تا بدینوسیله از تأثیر آن بر جامعه عراق جلوگیری نماید. در عین حال اوضاع داخلی ایران را نیز به عنوان یک انگیزه مهم در ترغیب صدام به آغاز جنگ نباید فراموش کرد. حکام عراق براساس شواهد مختلف مطمئن بودند که در یک جنگ کوتاه مدت در مقابل ایران به اهداف از پیش تعیین شده خود خواهند رسید. اوضاع داخلی ایران بعد از پیروزی انقلاب و بلافاصله قبل از آغاز تجاوز برای یک رژیم متجاوز در سه زمینه تحریک کننده بود. اولاً: دولت انقلابی نه تنها هنوز دوران ناآرامی بعد از انقلاب را پشت سر میگذاشت بلکه به علت حضور لیبرالها در حاکمیت و بویژه حضور بنیصدر به عنوان رئیسجمهور و فرمانه کل قوا درگیر یک سری تضادها و اختلافات شدید درون حاکمیت بود و امکان هماهنگی و تمرکز در تصمیمگیری را که لازمه شرایط بحرانی و جنگ میباشد از بین برده بود و از طرف دیگر نیروهای مسلح نیز به دلایل متعدد انسجام و آمادگی لازم برای مقابله با یک جنگ خارجی همه جانبه را نداشتند. سازمان و تشکیلات ارتش بعد از انقلاب و به دنبال تصفیههای ضروری دوران بازسازی و بازنگری خود را میگذراند و از نظر تجهیزاتی نیز با تحریم تسلیحاتی امریکا و خروج کارشناسان نظامی مواجه بود و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که بیشتر برای مواجهه با ضد انقلاب داخلی ایجاد شده بود دوران طفولیت و عنفوان جوانی خود را طی میکرد و به هیچ وجه برای یک جنگ کلاسیک مدرن ساخته نشده بود. همچنین درگیریهای قومی و محلی در مناطق مختلف کشور نیروهای مسلح را به خود مشغول داشته بود. تنها چیزی که در محاسبات صدام و بسیاری از مشوقین و محرکین وی با آغاز جنگ منظور نشده بود انرژی عظیم و فوقالعادهای بود که با پیروزی انقلاب اسلامی و حضور تودههای عظیم میلیونی و با اعتقادات راسخ اسلامی و آمادگی برای ایثار و شهادت تحت رهبریهای بزرگ مرد تاریخ امام خمینی(ره) آزاد شده بود و توانست آرزوهای صدام و پشتیبانانش را مبدل به یأس کند. عامل بوروکراتیک بعد از روی کار آمدن حزب بعث در سال 1968 این حزب همواره موفقیت ایدئولوژیکی خود را در اتخاذ سیاستی توسعهطلبانه و سیادت بر منطقه دنبال میکرد و به هر طریق ممکن با اتخاذ شیوههای پراگماتیستی سعی میکرد نفوذ خود را در جهان عرب توسعه داده و رهبری جهان عرب را به دست گیرد. این اقدام بطور عمده از طریق کودتاهای نظامی و برخوردهای خشونتآمیز دنبال میشد. پیروزی انقلاب اسلامی برای حزب بعث که بر معیارهای غیرمذهبی وب ا تکیه بر ناسیونالیزم عربی و بوسیله یک مسیحی عرب بنام میشل عفلق بنیان گذارده شده بود، زنگ خطری جدی تلقی میشد. انقلاب اسلامی به عنوان راه حل جدیدی در نجات تودههای تحت ستم مسلمان عرب که چهار دهه تحقیر شکستهای پیدرپی از اسرائیل را چشیده بودند و هیچ یک از ایدئولوژیهای مادی و لائیک اعم از سوسیالیزم، مارکسیزم و یا ناسیونالیزم نتوانسته بودند جبران این حقارتها را بنمایند، با پدیده جدیدی به نام انقلاب اسلامی مواجه شد که امیدها را در دل آنها زنده میکرد و در حقیقت رشد و پیشرفت انقلاب اسلامی مرگ محتوم همه ایدئولوژیهای مادی از جمله ایدئولوژی حزب بعث میبود. بدین ترتیب حزب بعث عراق که سلطه قابل توجهی در کادرهای نظامی و سیاسی دولت عراق داشت عامل موثری در تشویق صدام به ضربه زدن به انقلاب اسلامی از طریق آغاز این جنگ بود. عامل نقش اگر چه همانطور که «روزنو» هم معتقد است عامل نقش در کشورهایی که دارای رژیم خودکامه هستند کمتر مطرح بوده و شخصیتهای دیکتاتور هستند که بدون توجه به وظایف و اختیارات قانونی خود به طور نامحدود تصمیم گرفته و عمل میکنند، در عراق نیز صدام حسین حتی در دورانی که معاون رئیسجمهور بود به عنوان مرد قدرتمند دولت عراق شناخته میشدو حسن البکر رئیسجمهور عراق نقش چندانی در اداره امور عراق نداشت. در عین حال همانطور که «تراب زمزامی» میگوید: «صدام حسین برای زمینهچینی چنین جنگی با خانهنشین کردن حسن البکر رأساً پست ریاست جمهوری را بر عهده گرفت تا بتواند بدون هیچ رادع و مانعی قادسیه خود را تدارک ببیند و تمامی نیرو و وقت خود را در این راه صرف نماید و جهت همین مرحله نوین بود که صدام مقامهای ریاست شورای رهبری انقلاب، دبیر کلی حزب بعث، ریاست جمهوری، ریاست دولت و ریاست کل ارتش را بر عهده خود گرفت.» بررسی فوق نشان میدهد که از میان متغیرهای پنجگانه پیشنهادی جیمز روزنو (شخصیت، سیستم بینالمل، اجتماعی، بوروکراتیک و نقش) مهمترین عاملی که در تصمیمگیری صدام حسین در آغاز تجاوز به ایران نقش داشتهاند در درجه اول سیستم بینالملل بوده است و در مرحله بعدی شخصیت و روحیات رئیسجمهور عراق بوده که به عنوان یک دیکتاتور در راس حکومت عراق فارق از هرگونه مانع و رادعی و در جهت ارضاء نیات جاهطلبانه خود دست به چنین اقدامی زده و به مدت هشت سال دو کشور ایران و عراق را دچار جنگی خونین و خسارت بار نمود. به عبارت دیگر چنانچه زمینه مساعد و تشوقکننده بینالمللی در شرایط خاص زمانی وجود نمیداشت، از قبیل شکستهای حقارتبار امریکا در اثر انقلاب اسلامی، ترس دولتهای استکبار و همچنین دولتهای مرتجع منطقه از گسترش انقلاب و به خطر افتادن منافع آنها، غیر محتمل میبود که صدام حسین دست به چنین قمار خطرناکی بزند. زیرا که در گذشته در زمان رژیم شاه علیرغم اختلافات مرزی میان دو کشور و علیرغم اینکه مرد قدرتمند عراق در آن زمان صدام حسین بوده است به خاطر نامساعد بودن زمینه جهانی نه تنها چنین اقدامی صورت نگرفت بلکه مجبور شد با امضاء قرارداد الجزایر در 1975 از بسیاری از ادعاهای خود دست بردارد. چرا عراق؟ تحقیقاً وجود صدام حسین و نیات جاهطلبانه او نیز نقش مهم و در عین حال اولیه در کاندید شدن عراق از میان کشورهای همسایه ایران برای آغاز چنین تجاوزی داشته است، در حالیکه دولتهایی همچون پاکستان و ترکیه روابط نزدیکتری با امریکا داشتند و امریکا نفوذ بیشتری در این دو کشور بخصوص ترکیه به عنوان عضو ناتو داشته است. ولی ساختار سیاسی این دولتها، شرایط اجتماعی و موقعیت جغرافیایی کشورشان اجازه چنین حرکتی را در آن شرایط نمیداد و همین خصوصیات و روحیات جاهطلبانه صدام حسین بود که علیرغم ضرباتی که کشورش از جنگ هشت ساله با جمهوری اسلامی خورد باز هم سرخورده نشده و چون به خواستههایش در جنگ با ایران نرسیده براساس محاسبات غلطی که از مساعد بودن زمینه بینالمللی داشت صرفاً برای ارضاء روحیات جاهطلبانه خود برای بار دیگر دست به قمار خطرناک دیگری در حمله به کویت زد و منطقه را دچار بحرانی نمود که هنوز بعد از گشت چهار سال آثار و عوارض آن پابرجا است. چارچوبه تئوریک پیشنهادی روزنو، اگرچه در تقسیمبندی و تنظیم علل و عوامل تصمیمگیری در سیاست خارجی کمک قابل توجهی به محقق علوم سیاسی و روابط بینالملل مینماید، در عین حال توصیفی بوده و ضرورتاً جدول ارائه شده توسط وی و اولویتهای برشمرده قطعی نبوده و کلیت و عمومیت پیدا نمیکند. بخصوص که در هیچ یک از مدلهای ارائه شده به متغیر سیستمیک اولویت داده نشده است.در حالیکه در بسیاری از کشورهای جهان سوم و بویژه منطقه رژیمهای غیرمردمی شدیداً تحت سلطه و نفوذ و یا متاثر از قدرتهای بزرگ جهانی میباشند و سیاستهیا متخذه این کشورها تابعی از سیاستهای متغیر کشورهای سلطهگر و صاحب نفوذ میباشد. در حالی که از دیدگاه روزنو دولتها، در صحنه روابط بینالملل بازیگران مستقلی هستند که براساس محاسبه خود و منافع دولت و کشورشان، در عین رعایت عکسالعملهای بینالمللی اتخاذ تصمیم نموده و عمل میکنند. از طرف دیگر این چارچوبه کمک قابل توجهی به علتیابی و چرایی تصمیمات سیاست خارجی نمیکند و محقق مجبور است با استفاده از تئوریهای دیگر ارائه شده توسط تئوریسینهای روابط بینالملل این خلاء را پر کرده و کمبود را جبران نماید.
نویسنده : دکتر منوچهر محمدی |